دیدار دیار بسکاباد

ارگان رسمی انجمن خیریه بسکاباد

دیدار دیار بسکاباد

ارگان رسمی انجمن خیریه بسکاباد

روستاهای دیدنی ایران

وضیحات : روستای صخره ای میمند شهربابک ، باستانی ترین سکونتگاه های بشر در ایران و جهان

 

 

میمند روستایی صخره‌ای و دستکند با چند هزار سال قدمت یادآور ایامی است که انسانها خدایان خود را در بلندای کوه‌ها جستجو می‌کردند و کوه نشانه استواری و توان و پایداری و اراده شناخته می‌شود.این بنای دستکند باستانی، بی‌گمان از نخستین سکونتگاه‌های بشری در ایران به شمار می‌رود.

 

هنوز کسی واقف نیست که این مجموعه به دست چه کسانی بوجود آمده و انگیزه این مردمان از احداث چنین بناهایی چه بوده، اما انگیزه مردمان آن زمان بسیار مورد اهمیت قرار دارد، چون در آن زمان و با آن وسایل ابتدایی، آفرینش چنین مجموعه با عظمتی با معماری بی‌نظیر فابل تحسین است.


میمند روستایی است از ۶ تا ۱۲ هزار سال قدمت. اشیایی که در آن یافت شده نشان از دوره ساسانی دارد و در گویش مردمانش هنوز واژه‌های پهلوی ساسانی شنیده می‌شود. آب و هوایش کوهستانی است؛ زمستان‌های سرد و تابستان‌های معتدل.


شغل اصلی مردم روستا دامداری است. آن‌ها در چهار ماه اول سال به دشت‌ می‌روند به دامداری. در چهار ماه بعد مشغول باغداری می‌شوند.


این روستا روز شنبه ۱۳ تیرماه ۹۴ مصادف با ۱۴ ژوییه ۲۰۱۵ با کسب بیشترین آرا به عنوان نوزدهمین اثر جهانی ایران در فهرست یونسکو به ثبت رسید.

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات : روستای صراخیه ، تالاب بین المللی شادگان ، خوزستان

 


تالاب بین المللی شادگان به عنوان یک تالاب مهم بین المللی شناخته شده، علیرغم تنوع زیستی غنی و جاذبه های گردشگری فراوان، متاسفانه هنوز در کشور و حتی استان خوزستان ناشناخته مانده است. کوچه پس کوچه های روستای سراخیه در میان آب هستند و به همین دلیل، می گوییم اینجا ونیز ایران است.این تالاب یک سیستم زیست محیطی وسیع متشکل از تالاب های شیرین و شوراست. تالاب در پائین دست حوزه رودخانه جراحی بین شهرهای شادگان، آبادان و ماهشهر در استان خوزستان قرار داشته و در سمت پائین دست، به خلیج فارس می پیوندد. از ویژگیهای مهم و بی نظیر تالاب شادگان می توان به مقیاس بزرگ، طبیعی بودن، تنوع زیستگاهی و نقشی که در تامین معاش ساکنان محلی ایفا می کند، اشاره کرد. سه شهر بزرگ شادگان، آبادان و ماهشهر در حاشیه این تالاب و تعدادی روستا نیز در مجاورت آن قرار دارند، همچنین دو روستا در داخل این تالاب قرار گرفته اند. جمعیت شهر شادگان و روستاهای اطراف از نظر تاریخی برای تامین معاش وابسته به تالاب هستند.

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات: روستای سرآقا سید  ، استان چهار محال و بختیاری

 

 

این روستا از معدود روستاهایی است که مردم آن بخصوص زنان و دختران از پوشاک کامل محلی استفاده می کنند. هنوز زن و دختر این روستا عزم کوه و صحرا کرده و پشته های سنگین هیمه (هیزم) را بر دوش گرفته و به روستا می آورد. هنوز به جای کپسولهای گاز و چراغهای نفتی، چاله های آتش (اجاق) گرما بخش خانه‌ و تأمین کننده حرارت غذای خانواده اند.  هنوز فرهنگ شهرنشینی رسوخ چندانی به این روستا نکرده، اگر چه این تمدن با سرعت عجیب خود ره می پیماید و در اندک زمانی همه را ناگزیر به پذیرش خود خواهد نمود. پیرمردی ۷۴ ساله به نام سید شاه محمد دادور، در این روستا قرآن را با خط بسیار زیبای خود کتابت نموده است. این پیرمرد خطاطی را از اجداد خود آموخته و حتی تذهیب این قرآن را نیز خود ترسیم نموده است. جاده مواصلاتی این روستا با بارش اولین برف زمستانی قطع شده و مردمی که در این روستا ماندگار شده اند و به روستاهای اطراف فریدونشهر اصفهان یا خوزستان نرفته اند، حداقل ۶ماه از سال را در پشت برف زندگی می کنند.

 

این روستا با معماری زیبا و سنتی پلکانی یکی از روستاهای شگفت کشور است. خانه های این روستا از خشت و گل ساخته شده و فضایی ساده و صمیمی را بوجود آورده است. معماری این روستا به گونه‌ای است که حیاط هر خانه پشت بام خانه زیرین می باشد. منازل به صورت زنجیر به هم متصلند و پیوستگی خاصی بر آنها حاکم است.

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات : روستای آب اسک ، لاریجان ، مازندران

 


یک روز در ماه اردیبهشت این زنان هستند که رئیس و فرمانروایند و همه امور روستا به رای آنها می‌چرخد.


هر سال جمعه یکی از روزهای اردیبهشت ماه رسم دیرینه "زن شاهی" یا "ورف چال" توسط اهالی روستای آب اسک قبل از شهرستان آمل برگزار می‌شود. معمولا این روز توسط بزرگان روستا انتخاب می‌شود. 


در این روز زنان روستا صبح زود، وقتی آفتاب هنوز طلوع نکرده زیر قابلمه غذای ناهار مردانشان را خاموش کرده و بار سفر یک روزه آنها را می‌بندند و اسپند دودکنان آنها را تا ورودی روستا بدرقه می‌کنند


در این روز هیچ مردی از پنج ساله تا ۵۰ ساله نباید در روستا بماند.


زنان هم که از رفتن همه مردها در روستا مطمئن شده اند برای پادشاهی یک روزه خود را آماده می‌کنند!

 

در خانه های روستا غوغایی است قرار است یک نفر از زنان ملکه شود دیگری وزیر، عروس و نگهبان و حاکم هم وجودش در روستا لازم است. اما سربازها از همه سرشان شلوغتر است باید مرتب اوضاع روستا را به ملکه گزارش دهند.


به دستور ملکه هیچ گردشگری به هیچ وجه نباید در روستا و هنگام برگزاری این مراسم از دوربین فیلمبرداری یا عکاسی و یا موبایل استفاده کنند. .

 

خانواده های دیگری که اهالی به دیدن آنها می‌روند بیماری را در خانه نگهداری می‌کنند پس اولویت بعد عیادت از بیماران است. تبریک گفتن دخترهای نو عروس وظیفه عروس نمادین روستاست.

 

پادشاه روستا هم که از میان زنان سرشناس روستا انتخاب شده در این روز باید اختلافات و مشکلات زنان روستا را حل کند به همین دلیل اگر زنی از دیگری شکایت دارد باید در ملاء عام مطرح کند تا مسئله حل شود. این است روایت یک روز حکومت روستای آب اسک در دست زنان است.

 

اما از آن سو مردان روستا که صبح زود توسط خانواده بدرقه شدند یک روز را در کوههای اطراف سپری می‌کنند تا آنها هم بخش دیگری از این مراسم را با نام ورف چال را برگزار کنند. در این روز مردان روستا در دامنه کوه دماوند به محل ورف چال می‌رسند.

 


مردان روستا قطعات یخ زده برف را از کوهها جدا می‌کنند و هر کس به توانایی خود مقداری از قطعات آخرین برف زمستانی به جا مانده در طبیعت را در این چاله می‌ریزد و روی چاه را می‌پوشانند تا فصل تابستان که دامهای خود را برای چرا به این منطقه می‌آورند مقداری از این برف را آب کرده و برای آشامیدن استفاده کنند.

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

توضیحات : روستای ماخونیک ، بیرجند ، خراسان جنوبی
.

 

منطقه ماخونیک متشکل از ۱۲ آبادی است که روستای ماخونیک بزرگترین آنها محسوب می ‌شود. این روستا شامل ماخونیک، کفاز، چاپنسر، توتک، سفال‌بند، سولابست، لجونگ (سفلی و علیا)، کلاته بلوچ، دامدامه و میش نو، خارستو و جلارو است.

 

یکی از عمده نشانه‌ های فرهنگی روستای ماخونیک مسکن است که در نوع خود جالب و قابل توجه است چرا که بافت مسکونی روستا در دامنهٔ تپه و خانه‌ ها به طور فشرده‌ به‌ هم و در گودی زمین ساخته شده ‌اند، کف خانه حدود یک متر از سطح زمین پایین ‌تر است و دارای یک درب کوتاه از تنه درختان است باید برای رفتن به داخل خانه دولا شده و به زحمت خود را داخل خانه کرد واغلب یکی دو پله درگاهی را به کف خانه متصل می ‌کنند.

 

آداب و رسوم ساکنان روستا از نحوه قضاوت تا شیوه کشاورزی و از چگونگی تقسیم ارث تا بازی ها همگی از گذشته های دور جریان داشته و اغلب آنها دست نخورده باقی مانده است.

 

گفته می شود مردم ماخونیک تا ۵۰ سال پیش، چای نمی نوشیدند، شکار نمی کردند و اصلاً گوشت هم نمی خوردند و هنوز سیگار نمی کشند مردم ماخونیک این قبیل کارها را گناه می دانستند، ورود تلویزیون به این روستا به معنای ورود شیطان بود و اهالی تا چند سال پیش به تلویزیون می گفتند شیطان. آنها هرگز اجازه نمی دادند کودکان پای صفحه تلویزیون بنشینند و جادو شوند.

 

ماخونیک به سرزمین لی لی پوتی ها  ایران شهرت دارد چرا که در این روستا سبک زندگی مردمش، معماری خانه ها، آداب و رسوم و باورهای عجیب و غریب و انزوای چندصد ساله اش آن را به یکی از هفت روستای شگفت انگیز جهان مبدل کرده است.
مردمان این روستا دارای قد متوسط به بالا هستند و قد های زیر ۱۶۰ در این روستا کمتر دیده می شود.


اگر چه بیشتر اهالی این روستا دارای قد متوسط هستند ولی به نظر می رسد به دلیل اینکه درب خانه های اهالی این روستا بسیار کوتاه و باریک است در گذشته اینگونه تصور شده که مردم این روستا قد کوتاه هستند ولی این درصورتی است که افراد خیلی قلد بلند نیز در همین نوع خانه ها نیز زندگی می کنند.

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات : روستای زرگر ، ۱۰۰ کیلومتری غرب تهران

 

 


هم ‌ایرانی‌اند هم اروپایی، هم فارسی می‌دانند هم ترکی؛ صورتشان هم شبیه آریایی‌هاست، هم شبیه گلادیاتورها و وایکینگ‌ها، قدشان بلند است و مهربانی‌شان همچون محبت مردم ایل به مهمان‌ها.کارشان دامداری و کشاورزی؛ به سبک همه روستاییان، مرغ و خروس و غاز هم نگه می‌دارند؛ بعضی زن‌ها که هنرمندتر از دیگرانند نیز خودشان نان می‌پزند و در مشک، دوغ و کره می‌گیرند و پنیر و ماست می‌بندند.

 

 

این مردم اما یک راز دارند، یک نکته مبهم تاریخی که مرموزشان می‌کند. مردم روستای «زرگر» زبان مادری‌شان «رومانو» است؛ به زبانشان زرگری هم می‌گویند، اما نه از آن زرگری‌هایی که بعد از هر حرف، «ز» می‌گذارند و زبانشان می‌شود «دزرزوز». داستان زبان رومانو بیشتر شبیه افسانه است. زرگری‌ها خودشان هم دقیقا نمی‌دانند متعلق به کجای جهان هستند و چه شد که به ایران آمدند و شدند رومانوی شیعه کشاورز ایرانی که به زبان ترکی هم مسلط است. قدیمی‌های روستا یادشان است که در زمان جوانی‌شان پیرمردی در زرگر بود که تمام حساب و کتاب‌هایش را به زبان روسی می‌نوشت، اما بعد از مرگ او نوشتن به زبان روسی ورافتاد؛ حالا این مردم همه‌شان به زبان رومانو حرف می‌زنند و به لاتین می‌نویسند.

 


بچه‌های تحصیلکرده زرگر چند سال پیش چند لغت به زبان رومانو در اینترنت منتشر کردند و از تمام مردم دنیا خواستند که اگر این لغات را می‌شناسند به ایران بیایند. چند ماه بعد سه مسافر از فرانسه و انگلیس به روستای زرگر آمدند و در حالی که شادی‌کنان، ساز و دهل می‌زدند از این‌که همزبان‌هایشان را در ایران پیدا کرده‌اند دست از پا نمی‌شناختند.رومانوهای اروپایی متعجب بودند از این‌که چرا رومانوهای ایران مثل ۱۸ هزار همزبان شناخته شده خود در اروپا، تشکیلات ندارند و در نشست سالانه آنها در ترکیه حضور ندارند و آواره و بی‌سروسامانند.

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات : روستای چهاربرج ، اسفراین

 


محصول این روستا غلات، پنبه، زیره و انواع میوه‌است. شغل اهالی زراعت و دامداری است.شایعه آلوده بودن آب روستای چهاربرج بار اضافه ای را روی دوش اهالی آن گذاشته است؛ به همین خاطر اهالی سختی های زیادی را تحمل می کنند.درباره علت شیوع نابینایی بین اهالی روستا نظرهای متفاوتی وجود دارد.

 

بعضی از ساکنان چهاربرج ادعا می کنند عاملی که باعث نابینا شدن اهالی این روستا می شود، روی حیواناتی مثل گاو، گوسفند و سگ هم تأثیر گذاشته و باعث نابینا شدن آنها شده است.


محمد یکی از ساکنان چهاربرج درباره علت نابینایی تعدادی از اهالی روستایشان می گوید: «۳۴ سال است که در این روستا زندگی می کنم به نظر من آلودگی خاک و آب باعث این بیماری شده است. این مشکل نمی تواند به ازدواج های فامیلی ربط داشته باشد زیرا افرادی در روستا وجود دارند که هیچ نسبتی با یکدیگر ندارند اما فرزندانشان نابینا به دنیا آمده اند. علاوه بر این در روستای ما حیوانات هم نابینا متولد شده اند.

 

 

 

 

 


 

 

 

 

 

 

 

 

توضیحات : روستای شهرآباد ، ابرکوه

 

 

هر کسی که برای نخستین بار وارد روستای شهرآباد ابرکوه می‌شود از تعداد دوقلوهای ساکن در آن حیرت خواهد کرد. اکنون نیمی از دانش‌آموزان دبستان شهید «رحیم محمدزاده» در این روستا نیز دوقلو هستند و چنان به یکدیگر وابسته‌اند که اگر یکی از قل‌ها نباشد، قل دیگر در نبود همزداش بی‌تابی می‌کند.


شهرآباد که به روستای دوقلو‌ها معروف شده، حدود ۲۴۰ نفر جمعیت دارد که از این تعداد حدود ۴۰ نفر از آن‌ها دوقلو هستند. دوقلوهای این روستا که بیشتر دوقلوهای همسان هستند آنقدر به هم شبیه هستند که بیشتر مواقع آن‌ها را با هم اشتباه می‌گیریم.


در بسیاری از مواقع اگر آن‌ها به تنهایی دیده شوند با قل دیگرشان اشتباه گرفته می‌شود که این موضوع ماجراهای جالبی را رقم زده است.حدود ۵۰ درصد از ازدواجهای این منطقه از نوع فامیلی است و ممکن است یکی از دلایل افزایش دوقلوزایی باشد.همدلی و وابستگی این دوقلو‌ها بسیار بیشتر از دیگر خواهر، برادرهای روستا است. مدیر دبستان شهید رحیم محمدزاده گفت: این مدرسه دارای ۲۴ دانش آموز در مقاطع پیش دبستانی تا پنجم است که از این تعداد نیمی از آن‌ها دوقلو هستند.

برچسب:

نظرات

سعدی


باب دوم در اخلاق درویشان

 
سعدی
 

حکایت شمارهٔ ۱: یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم

حکایت شمارهٔ ۲: درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید

حکایت شمارهٔ ۳: عبد القادر گیلانی را رحمة الله علیه دیدند در حرم کعبه روی بر حصبا نهاده همی‌گفت ای خداوند ببخشای و گر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا بر انگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم

حکایت شمارهٔ ۴: دزدی به خانه پارسایی در آمد چندانکه جست چیزی نیافت دل تنگ شد پارسا خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود

حکایت شمارهٔ ۵: تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند گفتم این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن که من در نفس خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر

حکایت شمارهٔ ۶: زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند

حکایت شمارهٔ ۷: یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی

حکایت شمارهٔ ۸: یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی‌ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می‌کردند سر بر آورد و گفت من آنم که من دانم

حکایت شمارهٔ ۹: یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به جامع دمشق در آمد و بر کنار برکه کلاسه طهارت همی‌ساخت پایش بلغزید و به حوض در افتاد و به مشقت از آن جایگه خلاص یافت چون از نماز بپرداختند یکی از اصحاب گفت مرا مشکلی هست اگر اجازت پرسیدنست گفت آن چیست گفت یاد دارم که شیخ بروی دریای مغرب برفت و قدمش تر نشد امروز چه حالت بود که در این قامتی آب از هلاک چیزی نماند. شیخ اندرین فکرت فرو رفت و پس از تأمل بسیار سر بر آورد و گفت نشنیده ای که خواجه عالم(ع) گفت

حکایت شمارهٔ ۱۰: یکی پرسید از آن گم کرده فرزند

حکایت شمارهٔ ۱۱: در جامع بعلبک وقتی کلمه ای همی‌گفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده دل مرده ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده دیدم که نفسم در نمی‌گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی‌کند دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران و لیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز در معانی این آیت که

حکایت شمارهٔ ۱۲: شبی در بیابان مکه از بی خوابی پای رفتنم نماند سر بنهادم و شتربان را گفتم دست از من بدار

حکایت شمارهٔ ۱۳: پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی‌شد مدت‌ها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی پرسیدندش که شکر چه می‌گویی گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی

حکایت شمارهٔ ۱۴: درویشی را ضرورتی پیش آمد گلیمی از خانه یاری بدزدید حاکم فرمود که دستش بدر کنند صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم گفتا به شفاعت تو حدّ شرع فرو نگذارم

حکایت شمارهٔ ۱۵: پادشاهی پارسایی را دید گفت هیچت از ما یاد آید گفت بلی وقتی که خدا را فراموش می‌کنم

حکایت شمارهٔ ۱۶: یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ پرسید که موجب درجات این چیست و سبب درکات آن که مردم به خلاف این معتقد بودند. ندا آمد که این پادشه بارادت درویشان به بهشت اندرست و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ

حکایت شمارهٔ ۱۷: پیاده ای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت و خرامان همی‌رفت و می‌گفت

حکایت شمارهٔ ۱۸: عابدی را پادشاهی طلب کرد اندیشید که داروی بخورم تا ضعیف شوم مگر اعتقادی که دارد در حق من زیادت کند آورده اند که داروی قاتل بخورد و بمرد

حکایت شمارهٔ ۱۹: کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده نبود

حکایت شمارهٔ ۲۰: چندان که مرا شیخ اجلّ ابوالفرج بن جوزی رحمة الله علیه ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی و هوا و هوس طالب ناچار به خلاف رای مربّی قدمی برفتمی و از سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی

حکایت شمارهٔ ۲۱: لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم

حکایت شمارهٔ ۲۲: عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی

حکایت شمارهٔ ۲۳: بخشایش الهی گم شده ای را در مناهی چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقه اهل تحقیق در آمد به یمن قدم درویشان و صدق نفس ایشان ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت دست از هوا و هوس کوتاه کرده و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اوّلست و زهد و طاعتش نامعوّل

حکایت شمارهٔ ۲۴: پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان به فساد من گواهی داده است گفتا به صلاحش خجل کن

حکایت شمارهٔ ۲۵: یکی را از مشایخ شام پرسیدند از حقیقت تصوف گفت پیش ازین طایفه ای در جهان بودند به صورت پریشان و به معنی جمع اکنون جماعتی هستند به صورت جمع و به معنا پریشان

حکایت شمارهٔ ۲۶: یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته شوریده ای که دران سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود گفت بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکاندر آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته

حکایت شمارهٔ ۲۷: وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحب دل هم دم من بودند و هم قدم وقت‌ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی و عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان تا برسیدیم به خیل بنی هلال کودکی سیاه از حیّ عرب بدر آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد ترا همچنان تفاوت نمی‌کند

حکایت شمارهٔ ۲۸: یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد قایم مقامی نداشت وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از در شهر اندر آید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض مملکت بدو کنند اتفاقاً اول کسی که در آمد گدایی بود همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک به جای آوردند و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و مدّتی ملک راند تا بعضی امرای دولت گردن از طاعت او بپیچانیدند و ملوک از هر طرف به منازعت خاستن گرفتند و به مقاومت لشکر آراستن فی الجمله سپاه و رعیت به هم بر آمدند و برخی طرف بلاد از قبض تصرف او رفت. درویش ازین واقعه خسته خاطر همی‌بود تا یکی از دوستان قدیمش که در حالت درویشی قرین بود از سفری باز آمدو در چنان مرتبه دیدش گفت منت خدای را عزّوجل که گلت از خار بر آمد و خار از پای بدر آمد و بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری تا بدین پایه رسیدی

حکایت شمارهٔ ۲۹: ابوهریره رضی الله عنه هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه آمدی گفت یا اباهریره زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً هر روز میا تا محبت زیادت شود

حکایت شمارهٔ ۳۰: یکی را از برزگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد گفت ای دوستان مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجود من رسید شما هم به کرم معذور دارید

حکایت شمارهٔ ۳۱: از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند یکی از رؤسای حلب که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت ای فلان این چه حالتست گفتم چه گویم

حکایت شمارهٔ ۳۲: یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت اوقات عزیز چگونه می‌گذرد گفت همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات

حکایت شمارهٔ ۳۳: یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند، زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت

حکایت شمارهٔ ۳۴: مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را چون حاجتش بر آمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان. گویند غلامی عاقل هشیار بود همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درم‌ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم

حکایت شمارهٔ ۳۵: یکی را از علمای راسخ پرسیدند چه گویی در نان وقف گفت اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستاند حلالست و اگر جمع از بهر نان می‌نشیند حرام

حکایت شمارهٔ ۳۶: مریدی گفت پیر را چه کنم کز خلایق برنج اندرم از بس که به زیارت من همی‌آیند و اوقات مرا از تردّد ایشان تشویش می‌باشد گفت هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند

حکایت شمارهٔ ۳۷: فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار

حکایت شمارهٔ ۳۸: یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالت مستقبح او نظر کرد جوان از خواب مستی سر بر آورد و گفت

حکایت شمارهٔ ۳۹: این حکایت شنو که در بغداد

حکایت شمارهٔ ۴۰: یکی از صاحبدلان زور آزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته گفت این را چه حالت است گفتند فلان دشنام دادش گفت این فرومایه هزار من سنگ بر میدارد و طاقت سخنی نمیآرد

حکایت شمارهٔ ۴۱: بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا گفت کمینه آن که مراد خاطر یاران بر مصالح خویش مقدّم دارد و حکما گفته اند برادر که در بند خویشست نه برادر و نه خویشست

حکایت شمارهٔ ۴۲: لبش نه انبانست

حکایت شمارهٔ ۴۳: آورده اند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمینمود

حکایت شمارهٔ ۴۴: پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد یکی زان میان به فراست به جای آورد و گفت ای ملک ما درین دنیا به جیش از تو کمتریم و به عیش خوشتر و به مرگ برابر و به قیامت بهتر

حکایت شمارهٔ ۴۵: دیدم گل تازه چند دسته

حکایت شمارهٔ ۴۶: حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است گفت آن که را سخاوتست به شجاعت حاجت نیست

 

امامزاده سلطان عبدا.. کارشک

اینست واقعیت انچه باید باشد


مردی که با ۴ همسرش در یک خانه زندگی می کند! + عکس


در این مطلب با مردی آشنا می شوید که در کشور آمریکا زندگی می کند و ۴ همسر دارد و همه آنها در یک خانه زندگی می کنند!

کودی براون Kody Brown مرد 46 ساله ای است که 4 همسر دارد!

این مرد به همراه 4 همسرش در یک خانه زندگی می کنند و در مجموع 17 فرزند دارند. همسر اول او مری Meri نام دارد و 44 ساله است. آنها در سال 1990 ازدواج کردند.

همسر دوم کودی براون, جانل Janelle نام دارد و 45 ساله است. آنها در سال 1993 ازدواج کردند.

همسر سوم این مرد 42 ساله بوده و کریستین Christine نام دارد و در سال 1994 ازدواج کرده اند.

همسر چهارم و آخرین همسر او 36 ساله بوده و رابین Robyn نام دارد که در سال 2010 ازدواج کردند.

از آنجایی که چند همسری در کشور آمریکا غیر قانونی می باشد, تنها ازدواج رسمی این مرد, ازدواج با همسر اولش بود که تا سال 2014 ادامه داشت و پس از آن همسر قانونی او, آخرین همسرش می باشد. کودی براون به تازگی فعالیت هایی را آغاز کرده است تا بتواند قانون ممنوعیت چند همسری را لغو کند. (باشگاه خبرنگاران)


فال حافظ


در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

 

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه​ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

 

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می​خواست کز آن شعله چراغ افروزد

 

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

 

دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند

 

دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت

 

دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت

 

که قلم بر سر اسباب دل خرم زد

مهمان این هفته 94/6/10 اقای دکتر مشاورنیا


در بسکاباد متولد گردید تحصبلات ابتدایی را در دبستان بسکاباد گذرانید

........................................

..................................

...................................

ایشان هم اکنون استاد دانشگاه دامپزشکی دانشگاه فردوسی میباشند

تعیین تکلیف پرونده زمین ورزشی بسکاباد

با عنایت به واگذاری زمینی به مساحت نزذیک به 1 هکتار به مجتمع خدمات بهزیستی شهید بسکابادی در حدود 20 سال پیش و انتقال سند ششدانگ بنام بهزیستی  جهت راه اندازی مجتمع ورزشی متاسفانه تا کنون به جز نصب تابلو هیچ گونه اقدامی موتر و مفیدی در خصوص بهره برداری لز زمین مذبور صورت نگرفته لذا از سازمان بهزیستی خواهشمند است نسبت به تعیین تکلیف موضوع بهره برداری از زمین اقدام در غیر اینصورت اجازه فرمایند تا به نحو دیگری از زمین بهر ه برداری گردد

قربان تمام سادگی هات حسن اقا جنتی


پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : مهر: قد و قیافه و حتی لحن صدای پسر، همانند پدر است. گویا احمد جنتی ۳۰سال جوان تر شده است. حسن آقا سرزنده و غبراق کار می کند، از پدر با نام «حاج آقا» و از برادر با نام «علی آقا» یاد می کند.

 در منطقه لادان اصفهان همه حسن جنتی را می شناسند و رویش حساس هستند. آنقدر حساس که جوانی که خانه جنتی را نشانمان داد قبلش آهسته گفت: من خانه را نشان می دهم و فرار می کنم بقیه اش با خودتان! یک خانه آجرنمای دوطبقه که یک طرفش هنوز نماکاری نشده منزل اوست. نجاری جنتی با خانه اش اما دو تا کوچه بیشتر فاصله ندارد. یکی دوباری رفتیم درب مغازه ، بسته بود.

از روی شماره تلفنی که داشتیم و البته روی دیوار گچی مغازه هم با ماژیک درشت حک شده بود زنگ زدیم. قم بود رفته بود نجاری، قرار ما شد یک هفته بعد که از قم آمد. اولش برای مصاحبه مردد بود، این را از لحن صحبت کردنش می شود فهمید. به هر ترفندی بود راضیش کردیم دو سه تا عکس ازش بگیریم. باهاش درب مغازه قرار گذاشتیم و همان جا مصاحبه انجام شد.

قد و قیافه و حتی لحن صدای پسر، همانند پدر است، گویا احمد جنتی ۳۰سال جوان تر شده است. حسن آقا سرزنده و غبراق کار می کند، از پدر با نام «حاج آقا» و از برادر با نام «علی آقا» یاد می کند و می گوید این روزها سالگرد دایی حاج آقا است که در ۹۵ سالگی فوت کرده.

وانت آبی رنگش را نشان می دهد و می گوید این وانت را تازه خریده ام وانت قبلیم را دزدیدند زمانی که چند روزی برای کار تهران رفته بودم. حسن جنتی ساده و صمیمی حرف می زند. آنقدر صمیمی که تمایلی به ورود به سوالات چالشی ندارد. برای همین سوالات ما از قبیل رابطه جنتیِ پدر با جنتیِ وزیر ، نظرش در مورد رفع فیلترینگ فیس بوک ، عملکرد دولت قبل و دولت جدید و… را تقریبا بی پاسخ می گذارد.متن زیر گفت و گوی قلمکده با فرزند آیت الله جنتی است:

فرزند آیت‌الله جنتی در کارگاه نجاری (+عکس)
 

یک هفته ای هست مغازه تان بسته است.

بله، رفته بودم قم، اصفهان نبودم. ببخشید مغازه ام به هم ریخته است. قم بودم کارهایم عقب افتاده است.

قم برای زیارت رفته بودید؟

نه! یک مقدار کار بود رفته بودم آنجا انجام بدهم.

کار نجاری؟

بله! یکی دو تا سفارش آنجا داشتم رفتم انجام بدهم.

آشنا بودند؟

بله، خب ما را می شناسند و سفارش کار می دهند. ما هم می رویم انجام می دهیم.

غیر از قم از کجا سفارش گرفته اید؟

از تهران هم بوده.

تعجب نمی کنند پسر آیت اله جنتی در خانه شان کار نجاری می کند؟

خیلی ها وقتی روبرو می شویم به هیچ عنوان باورشان نمی شود. همان بهتر که باور نکنند.


   چرا باور نمی کنند پسر یک مسوول عالی رتبه مثل بقیه مردم امرار معاش می کند؟

    خب! حتما از آقازاده ها چیزهایی دیده اند و شنیده اند. ما فعلا با این کارها از قافله عقبیم (با خنده)! الحمدلله صد هزار مرتبه شکر مشغول به این کاریم.

   شما بزرگ تر هستی یا علی جنتی؟

    علی آقا.

    چقدر؟    حدود یکسال

با هم ارتباط دارید؟

کم و بیش. بالاخره سال به سال یکی دو مرتبه تماس می گیرند یا اگر اصفهان بیایند می بینیمشان. ما هم بریم تهران می بینمشان.

در همین حد؟

خب بله او مشغول کارش هست و ما هم مشغولیم.

متولد چه سالی هستید؟

سال ۱۳۲۹

یعنی ۶۵-۶۴ سال دارید. اسم این محله چیه؟

به اینجا می گویند لادان یا به تعبیر عام تر لادون

لادان جزو خمینی شهر است؟

در قدیم جزو خمینی شهر بود. اوایل انقلاب به اصفهان ملحق شد.

اینجا تابلو زده کتابخانه ملاهاشم جنتی . چه نسبتی با ایشان دارید؟

من نوه ملاهاشم هستم. ملاهاشم روحانی معتمد محل و پدر حاج آقا جنتی هستند که خب سال های مدیدی است فوت کرده اند.

توی این منطقه هر کسی با آقای جنتی کار دارد سراغ شما می آید؟

بله! خیلی ها می آیند اینجا و با حاج آقا کار دارند یا نامه می آورند. ما هم از ایشان خواهش می کنیم تا جایی که از دستشان بر می آید مشکلاتی که مردم دارند را حل کنند.

چی مثلا؟ در خواست وام دارند؟

وام و اینها کم است. بیشتر درخواست کار و شغل دارند یا گره اداری دارند. ایشان هم تا آنجا که از دستشان بر بیاید و بتوانند انجام می دهند.

شما خودتان مستقیم به حاج آقا می دهید؟

بله، ایشان می آیند منزل ما و من نامه ها تحویلشان می دهم.

چند وقت یکبار می آیند اینجا؟

بستگی داره. یک ماه، دو ماه و گاهی سه ماه یکبار . بستگی به مشغله خودشان و کارهای ضروری اینجا دارد.

چه کار ضروری؟

کارهای ضروری محل مثل کارهای مسجد و کتابخانه و اینها.

اینجا می آیند ساکن منزل خودتان می شوند؟

بله

برای خودتان تابحال چه سفارش هایی انجام داده اند؟ وامی؟ پروانه ای؟

هیچی. مثلا خود من از ابتدا تا آخر دنبال کار ساخت خانه ام بودم و خودم ساختم. توی این مدت هم پی ام را در آوردند و خیلی اذیت کردند.

چه کسی اذیت می کرد؟

شهرداری. شهرداری خیلی اذیت می کرد. البته شاید هم ما بی قانونی کار کرده بودیم.

چه سالی؟

۲۵سال پیش. خیلی هم با شهرداری درگیری داشتیم. حاج آقا هم فهمیدند و بهم گفتند چی شده؟ چرا خلاف می سازی؟ من هم گفتم اگر خلاف هست ما کار را تا اینجا رسانده ایم، حالا باید چکار کنیم؟ شهرداری هم از دست ما شکایت کرد.

چه کسی شکایت کرد؟

شهرداری. من ۱۵متر عقب نشینی کرده بودم ولی خب بیشتر از این باید عقب نشینی می کردم ولی نمی دانستم. ما را به دادگاه و این طرف و آن طرف کشاندند و خسارت گرفتند و جریمه مان کردند تا بالاخره یک مجوز گرفتیم. همین مغازه را هم ۱۲-۱۰ سالی هست ساختم. این بار حواسم را جمع کردم و از ابتدا پروانه گرفتم و قسطی هزینه اش را دادم.

شهرداری می دانست شما پسر آقای جنتی هستید؟

اوایل نه ولی کم کم آخر کار فهمیدند. آن وقت هم که فهمیدند خودم خجالت می کشیدم که چرا خلاف ساختم. من نباید با بقیه فرق داشته باشم. هر کاری با بقیه می کنند باید با من هم بکنند. البته آنها هم نباید اذیت کنند و طبق قانون اگر جلو برویم نباید به مشکل بر بخوریم.

خب آن موقع که اوایل انقلاب بوده و دوران جنگ و فضا با فضای پس از جنگ خیلی فرق دارد. توی این چند سال اخیر چه سفارشی براتون کرد؟

اصلا.


مگر می شود؟

یک مثال می زنم؛ دختر من دانشگاه ارومیه قبول شد. خب راهش طولانی بود و برای رفت و آمد اذیت می شد. ولی حاج آقا سفارشی چیزی نکردند. تا اینکه خودم پیگیری کردم و جایگزین می خواستیم بکنیم که موفق نشدم و فقط یک ترم انتقالی گرفت و اصفهان مهمان شد آن هم طبق قانون.

اخبار و سخنرانی های پدرتان را پیگیری می کنید؟

بله اگر در نماز جمعه یا جایی سخنرانی داشته باشند پیگیری می کنم. نه فقط ایشان بلکه خیلی از آقایان را دنبال می کنم.

اخبار برادر را چی؟

ایشان را هم پیگیری می کنم مخصوصا توی اخبار پیگیری می کنم.

آخرین صحبت علی آقا را گوش کردید؟

نه من چند روزی اینجا نبودم.

نظرتون در مورد رفع فیلترینگ فیس بوک که برادرتان مطرح کرد و حسابی جنجالی شد چیه؟

نظری ندارم.

چند تا برادر و خواهر هستید؟

ما چهار تا برادریم. یکی حسین آقا بود که عضو مجاهدین خلق شد و اوایل انقلاب کشته شد. محمد هم در سازمان تبلیغات تهران مشغول است. او قبلا در کارهای برقی مشغول بود و ۳۰ سال است رها کرده و رفته سازمان تبلیغات. علی آقا هم که می دانید زمانی استاندار خوزستان بود و بعد استاندار خراسان شد و مدتی هم سفیر ایران در کویت بود. الان هم وزیر است.

حاج آقای جنتی دختر ندارد؟

نه

چقدر در جریان مبارزات پدر بودید؟

کم. اطلاعات کمی داشتم. یادم هست اواخر خیلی اذیت شدیم. ساواک مرتب می ریخت درب منزل ما و مرتب درب خانه و روی پشت بام و…. بودند. مردم از دستشان در عذاب بودند. گاهی ساواک مردم را می زدند گاهی هم از مردم کتک می خوردند.

اینجا یا قم؟

اینجا. منزل حاج آقا بزرگ ملاهاشم پدر حاج آقای جنتی. مرتب می آمدند اینجا دنبال حسین و علی.

دنبال پدرتان نمی آمدند؟

پدرم همدان تبعید بود.

و نتیجه این رفت و آمدها؟

حسین را گرفتند. ولی نتوانستند علی را دستگیر کنند. علی به راحتی دم به تله نمی داد و ساواک را عذاب گذاشته بود. ولی خب حسین همان موقعها دستگیر شده بود.

سیاسی های خانواده شما بجز پدر ، علی و حسین هستند. درست است؟

بله. من و محمد سیاسی نبودیم.

حسین فرزندی نداشت؟

یک پسر داشت که او هم کشته شد.


چطوری؟

اسمش محسن بود. پدرش که کشته شد تحت نظارت حاج آقای جنتی تربیت شد. تحت کنترل بود و مساله ای هم نداشت. یک روز در بسیج مشغول گشت زنی بود که توی یک تصادف کشته شد. حدود ۱۵ سال سن داشت.

وقتی می گویید بسیج مشخص است که از نظر تفکرات سیاسی به پدربزرگش رفته بود تا پدر.

بله. بالاخره پیش حاج آقا بزرگ شده بود. پسر زرنگی بود. عضو فعال بسیج بود و مساله ای نداشت.

از بچه های حاج آقای جنتی چطور شد کسی راه پدر و پدربزرگ را ادامه نداد و راهی حوزه علمیه نشد؟

علی آقا حوزوی بودند. دو سالی هم در لباس روحانیت بودند منتها در گرفتاری های ساواک و اینکه مرتب می رفتند لبنان و سوریه و این طرف و آن طرف، لباس را کنار گذاشتند. ولی خب در قم در مدرسه حقانی تحصیل کرده بودند.

پس علی معمم بود؟

بله. استعداد و هوش بالایی داشت.

آقای جنتی! پیامک هایی که در مورد پدرتان رد و بدل می شود را دیده اید؟

از این پیامکهایی که در مورد پدرم رد و بدل می شود خیلی دیده ام و شنیده ام. چشم و گوشمان از اینها پر است. ما حضوری می شنویم چه برسد به اینکه برایمان پیامک کنند. ولی خب چکار می توانیم بکنیم؟! (با خنده) نمی شود که درگیر شد.

ناراحت می شوید؟

چکار می توانیم بکنیم؟! (با خنده) نمی شود که درگیر شد. البته به صورت کلی در مورد این نق زدنها مقداری مردم حق دارند تعدادی هم مغرض هستند. به هر حال باید بسازیم.


محتوای این پیامک ها اشاره به عمر طولانی حاج آقا می کند. خود شما هم با این چابکی و نشاطی که دارید به ۶۳ سال نمی خورید.

ما موروثی این طوری هستیم. پدر بزرگ ما ملاهاشم جنتی هم ماشاءالله خیلی سرزنده و سر حال بود. توی محل می گفتند پدر و پسر برعکسند.

یعنی چه؟

می گفتند پدر و پسر بر عکسند یعنی اینکه مثلا پدر سرزنده است ولی پسر ضعیف یا بر عکس.

ولی پدرتان که نسبت به سنشان سرحال است.

الان بهتر شده اند ولی خب قبلا خیلی لاغر و ضعیف بودند. علی آقا هم همینطور. خیلی ضعیف بودند.

درسته در خانواده شما عمر طولانی متداول است و مثلا دایی حاج آقا جنتی اخیرا فوت کرده اند؟

بله، ایشان دوسالی هست فوت کرده اند. با هم همکار بودیم. ایشان یک نجار قدیمی بود.

به نظرتان چی باعث شده اینطور سالم و سرزنده باشید؟

من و پدرم از نظر شکل و رفتار خیلی به هم رفته ایم ولی با این حال پدرم قبلا خیلی عصبانی بودند و جوش می زدند. شاید این علت ضعفشان بوده باشد.

سر چی عصبانی می شدند؟

سر مسائل سیاسی. سر مسائل انقلاب. خیلی از بارهای کشور روی دوش ایشان بوده و هست. البته بقیه وقت هم سرشان توی کتاب بود.

الان چی؟ اینجا روزنامه می خوانند؟

بیشتر اخبار را گوش می دهند. گاهی هم روزنامه می آورند و مطالعه می کنند.

توی یک ۲۴ ساعت که منزلتان هستند چکار می کنند؟

ایشان خیلی به کارِ با برنامه اعتقاد و اصرار دارند. مثلا اگر قرار ملاقاتی دارند باید دقیق سر وقت انجام شود وگرنه ناراحت می شوند.

بجز ملاقات ها، برنامه کامل روزانه شان چی هست؟

صبح زود قبل از اذان پا می شوند. مقید به نماز شب هستند. پدرشان هم همینطور بودند. صبح آفتاب زده کمی می خوابند حدود نیم ساعت تا سه ربع. توی روز اگر ملاقاتی دارند انجام می شود یا نامه ها را مطالعه و بررسی می کنند. بعد از ظهر هم یک ساعتی می خوابند. شبها هم حدود ۱۱ خواب می روند.

قرارشان با مردم است یا مسوولان؟

هم با مردم هم با مسوولان. از محله و بسیج گرفته تا ادارات مهم.


در دوران کودکی از پدر کتک خورده اید؟

بچه اگر کتک نخورد که بزرگ نمی شود. (با خنده) ولی خب ایشان بیشتر جذبه داشتند و دارند. نه اینکه بد اخلاق باشند ولی خب رفتار ایشان به صورتی بود که ما از ایشان خیلی حساب می بردیم.

برای بحث رد صلاحیت ها پیش شما می آیند که واسطه شوید و با پدرتان صحبت کنید؟

بله می آیند. ولی ما مرده شور هستیم. حرفها و درخواست ها را به حاج آقا منتقل می کنیم و حاج آقا خودش پیگیری می کند. ایشان هم تحت تاثیر من و امثال من قرار نمی گیرد. اگر بداند حقی ضایع می شود وارد می شود و کمک می کند چه برای کاندیداتوری نمایندگی باشد چه کاندیداتوری ریاست جمهوری.

از کجاها می آیند؟

از اصفهان هستند. بیرون از اصفهان بوده که آمدند با حاج آقا صحبت کرده اند.

شیرین ترین خاطره شما چیه؟

زندگی پر از خاطره است. شیرین ترینش این است که ازدواج کردم و از تنهایی در آمدم. چون آن زمان خیلی تنها بودم.

چند سالگی؟

۲۲سالگی

خودتان انتخاب کردید یا پدر؟

بیشتر پدربزرگ و مادربزرگمان پیگیری می کردند و البته حاج آقا هم در جریان بودند. من هم گفتم هر کسی را شما بپسندید کاری به چیزهای دیگرش نداریم. و آنها هم از محل برایم همسر انتخاب کردند.

تلخ ترین خاطره؟

خاطره دوران سخت کودکی که هنوز هم برایم تلخ است.


چند تا بچه دارید؟

یک پسر و پنج تا دختر. پسرم قم طلبه است و سه تا از دخترهایم هم ازدواج کرده اند و دو تا هم در خانه هستند.

دامادها چه کاره هستند؟

هر سه تاشون مهندس هستند. یکیشون مهندس پلی اکریل است. دو تای دیگر هم مهندس کارخانه های دیگر هستند.

آخریم باری که همه اهل خانواده اعم از پدر و برادرهاتون دور هم جمع شدید کی بود؟

عروسی بچه علی آقا بود.

چه زمانی؟

بهمن ماه ۹۲ بود.

بجز این چی؟

سالی یکبار بروم تهران می بینمشان.

عید دیدنی در خانواده جنتی چقدر مرسوم است؟

زیاد پررنگ نیست. عیدهای ما اعیاد غدیرخم و قربان است. البته این عید هم برایمان مهم است ولی نه خیلی زیاد. حاج آقا هم همینطورند.

به عملکرد علی آقا در این مدت وزارتش چه نمره ای می دهید؟

من در این باره اطلاعات جزیی ندارم که چکار دارد می کند. فقط از طریق اخبار می شنوم.

آیا مردم در مورد عملکرد برادرتان با شما صحبت می کنند و نظر می دهند؟

کم و بیش می گویند. عده ای دلسوزند بعضی ها هم غرض دارند.

پس هم تعریف می کنند و هم انتقاد؟

بله

یک صحبتی ابراهیم حاتمی کیا در مورد برادرتان داشتند شنیده اید؟

نه مسافرت بودم.

رابطه جنتیِ پدر با جنتیِ وزیر چطور است؟

خوب است.

به هر حال زاویه تفکراتی با هم دارند که این زاویه قابل توجه است. این در روابطشان تاثیر می گذارد؟

اطلاعی ندارم.

شده در مورد وضعیت فرهنگی جامعه با برادرتان صحبت کنید و ابراز نگرانی کنید؟

در این موارد زیاد صحبت نمی کنیم حتی با حاج آقا.

توی این گرانی و تورم چکار می کنید؟

هر کاری مردم می کنند. ما کاری نمی توانیم بکنیم. من معتقدم مسوولان و رجال مملکت باید جلوگیری کنند که نمی کنند. این نتیجه بی تعهدی مسوولان است.


شما با گرانی دست و پنجه نرم می کنید؟

چرا نمی کنم؟

**پشت سرم می گفتند که دارم قصر می سازم

به هر حال آقازادگی امتیازات خوبی داره و خیلی ها بهره مند شده اند.

من با رفتار دیگران کاری ندارم. کار خودم را می بینم و می گویم. ما را لب پرتگاه هولمان ندهند، نمی خواهد دستمان را بگیرند. فقط حرف پشت سر برایمان دارد. همین خانه را که داشتم می ساختم چند دفعه جوی ایجاد کرده بودند که پسر فلانی دارد قصر می سازد. در حالی که برای ساختن این خانه، خودم دوشادوش عمله ها و بناها کار کردم. زمان شاه یک مغازه ۱۵متری اجاره کرده بودم و شب و روز کار می کردم. اینطوری کار کرده ام. الان هم می بینید که چطور مشغول کار هستم.

**وانتم را دزدیدند

کی گفته بود؟

پشت سرمان می گفتند. مثلا یک مهندسی این طرف و آن طرف می گفت فلانی دارد قصر می سازد. یک روز آوردندش اینجا و خانه ما را نشانش دادند مثل یخ وارفته بود. باورش نمی شد.

این وانت من است. چند سال پیش خریدمش. قبلش یک ماشین دیگر داشتم که تهران دزدیدنش و این را خریدم.

کجا دزدیدند؟

رفته بودم تهران آنجا نجاری می کردم. همانجا هم دزدیدند.

پدرتان با خبر شدند؟

باخبر شدند ولی کار خاصی نکردند. مثل بقیه مردم رفتم نیروی انتظامی شکایت کردم و پرونده تشکیل دادم. هیچ وقت هم ماشین پیدا نشد.


ه

کتاب اطلاعات جامعه (دیدار بسکاباد ) انتشار یافت

پس  از سالها  تلاش و همت  کتاب جامع و کامل دیار من بسکاباد به همت استاد مجید پورشافعی شامل پیشینه جغرافیا - اداب و رسوم - گویش و تبار شناسی و با همت  نشر دستور در قطع رقعی و در 280 صفحه به قیمت 12 هزار تومان منتشر شد از عموم دانش پزو هان و کلیه همشهریان عزیز تقا ضا دارد در جهت اشنایی با فرهنگ بسکاباد و ماندگاری وابستگی به دیار و تشویق محقق چند جلد از کتاب را خریداری و جهت نسلهای اینده یادگاری ارزشمند تقدیم دارند . مراکز فروش  

1- بسکاباد - دفتر مخابرات و پست بانک اقای علی جواد نیا ۰۹۱۵۹۶۲۳۶۵۱

2- گناباد - پاساز قهرمانی - پارچه غذیر اقای حاج عباسعلی بسکابادی 3 

- مشهذ - بلوار الهیه بین الهیه 38و40 شرکت تعاونی مسکن فجر خاوران  

4- مازندران - نکا - روستای   درزی محله          حاج شعبان بسکابادی  

5- بیرجند - دانشگاه بیرجن - استاد هادی پورشافعی ۰۹۱۵۱۶۱۲۱۹۳

برگذاری مراسم یاد بود زلزله نهم شریور ماه 1347

در جهت ارج نهادن به مقام از دست رفته گان زلزله 1347 چند سالی است که به همت خانواده پورشافعی (  مراسم یادبودی در محل مسجد جامع بسکاباد با حضور همشهریان برگذار میگردد که امسال این مراسم در روز جمعه 1395/6/6 همزمان با اذان ظهر تشکیل که پس از اقامه نماز جماعت وسیله  خطبه خوانی  وسیله اقای محمد صبوری نیا  با ذکر نام 570 نفراز درگذشتگان زلزله و سخنرانی استاد مجید پورشافعی ادامه یاقت سپس از برادران و خواهران با صرف نهار در محل حسینیه پذیرایی گردید